سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
روزى را با دادن صدقه فرود آرید . [نهج البلاغه]
 
امروز: چهارشنبه 103 آذر 28

به طور بسیار وحشتناکی پیشنهاد میکنم بخوانید:
طوفان دیگری در راه است/سید مهدی شجاعی/رمان
.
.
.

متانت و پختگی رفتار زینت به زنان پنجاه ساله می‌ماند ولی برق چشمها و طراوت صورت، حکم می‌کند که قطعا پا به سن چهل نگذاشته. سی و هفت هشت سال را به زحمت اگر داشته باشد.

ولی... چه خوب مانده! بی‌کمترین چروکی در صورت. صورتی که سبزه نیست و سفید هم نیست. انگار هم ملاحت سبزه را دارد و هم روشنی و زیبایی سفید را. شاید سفید مات، با سایه‌ای که چشمهای قهوه‌ای‌اش بر روی صورت انداخته، ملیح‌تر شده. صورتی که به تناسب کشیده است،  استخوانی نیست اما چیزی اضافه بر ضرورت زیبایی هم ندارد. لبها کوچک نیستند اما خوش فرم و به قاعده‌اند و ابروهای پهن و کشیده،  چه سامان  خوبی به صورت بخشیده‌اند.

 

زینت سینی چای را، کنار پتویی که حاج امین و مهندس بر روی آن نشسته‌اند می‌گذارد، رویش  را سفت‌تر می گیرد و دو زانو بر زمین می‌نشیند.

رو گرفتن بیشتر زینت، حاج امین را ناگهان به خود می‌آورد و او را متوجه نگاه خیره خود می‌کند.

زینت چای را از سینی بر می‌دارد و جلوی میهمان‌‌هایش می‌گذارد.

شاید شگفتی از جوان ماندن زینت است که او را به خود مشغول کرده.

«چه جوان مانده‌ای زن با آن مشغولیت‌هایی که سابق داشته‌ای!»
.
.
.
و حالا من:

زخمم ها جانی بگیر کاش

کاش طوفان بگیرد

کاش...


 



 نوشته شده توسط محجوب فاطمی در یکشنبه 87/6/24 و ساعت 1:43 صبح | نظرات دیگران()
درباره خودم

محجوب
محجوب فاطمی
مطالب این صفحه شاید ترواشات ذهن بیمار من نباشد،ولی هرچه هست از دغدغه ها و دوست داشتنی هایم است.

آمار وبلاگ
بازدید امروز: 70
بازدید دیروز: 2
مجموع بازدیدها: 85354
جستجو در صفحه

لوگوی دوستان
خبر نامه